از من
تا تو
سفر باید کرد، چمدان باید بست،
پشت هر بار رفتن آب باید ریخت،
بغض باید کرد..
از تو
تا من
فقط به قدر پیاده شدن از پله های واگن یک قطار
تا سکوی استقبال کنندگان راه است.
من می نشینم
تو بیا
.این قطار فراموش کار است
خود می گوید هوهو
و خود می پرسد چی چی!!!
تو فراموشم نکن…
می خواهم طلایی بمانم همچون خورشید
خورشید تابان
می خواهم سبز بمانم همچون آسمان
آسمانِِ سبز و آسمانِ آبی
آدمیان به لبخندی که بر لبی نشانند، به احساس خوبی که بر جا می نهند
و به دردی که می کاهند، می مانند، بی شک تو ماندگاری.
تنها چشمانت را بگشا ,
و
ببین که زندگانی زیباست …
"دوستت دارم" را من، دلاویزترین شعرِ جهان یافته ام
این گلِ سرخِ من است
دامنی پر کن از این گل که دَهی هدیه به خلق
که بری خانه ی دشمن، که فشانی بر دوست
رازِ خوشبختیِ هر کس به پراکندنِ اوست…
با داشته هایت معجزه کن…
*****
کوچک ولی پر انرژی،
کارهای کوچکت را با قلبی بزرگ انجام بده…
جوانه بزن…
جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک راببین.
لبریز شو تا سرشاری ات به هر سو رو کند.
صدایی تو را می خواند. روانه شو. سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین.
در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی.
پیک خود باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین.
من ترا میان جهان صدا خواهم کرد و چشم براه صدایت خواهم ماند
و در این دره تنهایی تو آب روان باش و زمزمه کن. من خواهم شنید.
سازت، اگر! عشق بنوازد
همه خلقت خواهند رقصید…
زبانت، اگر! شیرین باشد
همه پروانه ها گرد تو خواهند آمد…
قلبت! دریای رحمت باشد
همه!!! در آن جا خواهند گرفت…
پس
عشق را بنواز !
با زبان دلت بخوان !
و با قلبت پذیرا باش!!!…
پاییز است و هوا پر است از مهربانی هایی که خدا برایمان به بادها سپرده
یادمان نرود که پنجره ی قلبمان باز باشد
برای ورود خدا
خوب یادم هست
زمانی که تو را بدست آوردم لبخند زدم …
به پشت سر خیره شدم چیزی نبود!
تمام دنیایم را برای تو از دست داده بودم!
دوباره لبخند زدم چون می ارزید!
اگر تو نبودی همین لبخند راهم نداشتم…
سالها بعد یاد تو از خاطرم خواهد گذشت
و نخواهم دانست کجایی اما
آرزوی من برای خوشبختی تو
تو را درخواهد یافت و در بر خواهد گرفت
و احساس خواهی کرد
اندکی شادتری.. و اندکی خوشبخت تر…
و نخواهی دانست که چرا؟