کاش یک روز فقط یک ساعت، کمتر از آن حتی !!!
همه آدم بودند همه می فهمیدند راز ادراک زمین را با ماه.
کاش یک روز همه می فهمیدند که هدف چیست!!!
خدا کیست که می گویند همین نزدیکیست لای این شب بو ها پای آن سرو بلند!!!
کاش یک روز همه مجنون باشند تا بفهمند چه دردیست جدایی از عشق
کاش روزی برسد همه آزاد شوند از قفس نفس تـــهی
آری این روز چه روزی باشد همه آزاد همه شاداب کسی تنها نیست…
بشنوم تا صدای باران را / خواندم آن شب دعای باران را
خواندم از روی دست برگی خشک / شعرهایی برای باران را
گفتم ای ابرهای دور از هم / کرده این دل هوای باران را
من کویرم ، لبی ترک خورده / زنم بوسه پای باران را
نوری از اوج بیکران تابید / دیدم آنک خدای باران را
ناگهان ابرها صدا کردند / خاتم الانبیای باران را
آمد آن مرد آسمانی / گفت با زمین ماجرای باران را
بعد خواندند جمله با ترتیل / ابرها آیه های باران را
کم نیستند شادی ها
حتی اگر بزرگ نباشند
آنقدر دست نیافتنی نیستند
که تو عمریست
کز کرده ای گوشه جهان
و بر آسمان چوب خط می کشی به انتظار
حبس ابد هم حتی ،پایان دارد
پایانی بزرگ و طولانی
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم
و به عبورشان می خندیم
چه آسان لحظه هارا به کام هم تلخ میکنیم
و چه ارزان می فروشیم لذت باهم بودن را
چه زود دیر می شود
و نمیدانیم که فردا می آید ؛
شاید ما نباشیم …
در دلِ من چیزیست، مثلِ یک بیشه ی نور
مثلِ خواب دمِ صبح
و چنان بی تابم
که دلم می خواهد، بدوم تا تهِ دشت
بروم تا سرِ کوه
دورها آواییست که مرا می خواند…
آغوشی باش و مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کن ،
بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ،
فقط نگاه باشد و نفس ،
زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ،
همین حالا هم دیر است .
برای اصیل بودن کافی است که دروغ نگویی
آغاز اصالت خوب همین است که نخواهی چیزی باشی که نیستی
راز زندگی این است كه بفهمیم هر روز، یك معجزه است.
مهر رو به پایان است…
نکند مهر تو با تقویم است؟؟؟
من ز تقویم دلت باخبرم
همه ماهش مهر است…
همه روزش احساس…
زنده باشی ای دوست
عزتت افزون باد
گاهی ماشینی عظیم بخاطر خرابی یا نبود یک قطعه کوچک از کار می افتد ،
امیدوارم کوچک بودن های ظاهری مان ، ما را از اهمیت
و مفید بودن خود غافل نکند …
آری کوچک بودن های مفید و مهم، هیچ کم از بزرگی ندارد.
زنده باد کوچک بودنهای مفید، زنده باد …
كاش می شد دل دیوار ٬ پر از پنجره بود
و قفس ها ٬ همه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیم ٬ روی آرامش اندیشه ما ٬ می رقصید
كاش می شد كه غم و دلتنگی
راه این خانه ما ٬ گم می كرد
و دل از هر چه سیاهی ست ٬ رها می كردیم
و سكوت
جای خود را به هم آوایی ما ٬ می بخشید
و كمی ٬ مهربان تر بو دیم