جویای راه خویش باش از این سان که منم
در تکاپوی انسان شدن
در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را
آزادی را
خود را
در میان راه می بالد و به بار می نشیند
دوستی ای که توانمان می دهد
تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری
این است راه ما
تو و من
مهربانی باغ سبزی است که از روزنه پنجره ها باید دید.
مهربانم مگذار لحظه ای روزنه پنجره ها بسته شود .
مهربانی نقش هر نقاش نیست .
هر که نقشی را کشید نقاش نیست.
نقش را نقاش معنا میدهد .
مهربانی نقش یار است حیف که یار نقاش نیست . . .
نگاه كن
هنوز آن بلند دور
آن سپیده آن شكوفهزار انفجار نور
كهربای آرزوست
سپیدهای كه جان آدمی همواره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز…
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
از عشق زیاد شنیدم
اما طعم عشق را زمانی چشیدم که در چشمان " او "
اشک هایی را دیدم که برای پاک شدن ،
ب جز دستان " من " به هیچ دستی اعتماد نکردند ...
چند وقتیست هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم
نگاهم اماگاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید
همه گفتند:"او"که رفت زندگی کن
ولی.....کسی درک نکرد که "او"
خود زندگی ام بود...
من ﺍﮔﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ
ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﻢ ... ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﻢ …
ﻧﻪ ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ …
ﻓﻘﻂ ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﻢ ﺗﺎ ﻋﺸﻖ ﻳﺎﺩ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻤﺎﻧﺪ ... ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﮊﺭﻓﺎﻯ
ﺩﻝ ﻛﻨﺪﻥ ﻫﺎ ﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﻫﺎ ﻭ ﻫﻮﺱ ﻫﺎ ... ﻓﻘـــــــﻂ ﺗﻤﺮﻳﻦ ﺁﺩﻡ
ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ... ﻫﻤﻴﻦ .....
ساحل افتاده گفت : « گر چه بسي زيستم
هيچ نه معلوم شد آه كه من كيستم .»
موج ز خود رفته اي، تيز خراميد و گفت :
« هستم اگر مي روم گر نروم نيستم . »
یادت باشد:
تنها برگ هایی زیر پا می افتند
که برای لحظه ای رقص در باد شاخه ی خود را فراموش می کنند