◆ ﺁﺯﺍﺩﯼ ◆ ﻭﺍﮊﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﺮﻭﻓﺶ ﺑﻪ ﻫﻢ
ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ، ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ .
ندیده ای و می توان دید هر آن چه دیده ای به امید
نبوده ای و می توان بود به گرمی وفروغ خورشید
توان به نور عشق وامید درآسمان دل درخشید
توان چراغ خانه ای را فروغ جاودانه بخشید
نبرده ای ومی توان برد به هردل شکسته راهی
درآسمان دل توان شد ستاره در شب سیاهی
گرچه از فاصله ی ماه ز من دورتری
ولی انگار همین جا و همین دور و بری
ماه می تابد و انگار تویی می خندی
باد می آید و انگار تویی می گذری
ازخدا خواستن عزت است
اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حکمت است
از خلق خدا خواستن خفت است
اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است
چه کسی می داند که
تو در پیله ی تنهــایی خود تنهــایی ؟؟!
چه کسی می داند که
تو در حسرت یک روزنــه در فردایـی ؟؟!
پیله ات را بگشــا
تو به اندازه پروانــه شدن زیبــایی …
به دنبال آرزوهایم خواهم رفت…
هرچه می خواهد از
سنگ سرزنش
قضاوت
ببارد…
هیچ کس را توان ستادن
تصویر رویایم نیست…
عهد بسته ام
قبل از مرگم
نمیرم…
افسانه هارو رها کن ….
دوری و دوستی کدام است؟؟
فاصله هایند که عشق را می بلعند !
من اگر نباشم دیگری جایم را پر میکند !!…
به همین سادگی …
غنچه ای خندید!!!
*ولی باغ به این خنده گریست* غنچه آن روز ندانست
که آن گریه ز چیست
باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل
گریه ی باغ فزون تر شد و چون ابر گریست
*باغبان آمد و گل ها را چید*
رسم تقدیر چنین است و چنان خواهد بود
می رود عمر ولی "خنده به لب" باید زیست . . .
حـرف تــازه ای نـدارم …
فقـط ….
خـزان در راه اسـت …
کلاه بگـذار ســر خـاطــراتی که یـخ زده اند ،
شـاید یـادت بیـافتد …
جیب هـایت را …
وقتـی دست هـایم مهمـانشـان بـودنـد …
نــــــــــــه …
هوا سرد نیست …
سرمای کلامت، دیوانه ام میکند …
بی رحم !
شوق نگاهم را ندیدی؟
تمام من به شوق دیدنت، پر میکشید …
ولی …
همان نگاه بی تفاوتتــــــــ …
برای زمین گیر شدنم کافی بـــــــــــــود …