آرزو دارم بهاران مالِ تو؛
شاخه های یاسِ خندان مالِ تو؛
ساده بودن هایِ باران مال تو؛
آن خداوندی که دنیا آفرید؛
تا ابد همراه و پشتیبانِ تو …
زیباترین قسم سهراب :
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم آبادی …
به حباب نگران لب یک رود قسم ،
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت ،
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ….
لحظه ها عریانند ،
به تن لحظه ی خود ؛ جامه ی اندوه مپوشان هرگز !
قول داده اَم…
گاهـــی
هَر اَز گاهـــی
فانـــوس یادَت را
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اَما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…
خیالَت راحَت !
گاهی حتی سالها حرف زدن کافی نیست!
با بعضی ها باید به سکوت رسید، به یک لبخند، به یک نگاه
رهایشان کرد، و با اطمینان به دست طبیعت سپردشان.
طبیعتی که در آن هر حضوری سایه ای،
هر صدایی پژواکی،
هر زهری پادزهری،
و هر عملی عکس العملی دارد.
باید گذشت، رها کرد، آرام بود و ایمان داشت، که زندگی در دنیا بی حساب نیست…
خدایا…….
دستانم خالی اند ودلم غرق در آرزوها…………
یا به قدرت بی کرانت دستانم را توانا گردان………….
یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن…………….
پرتویی از آسمان، ما را بس است
یک پرنده ، یک چمن ، یک جلوه گل
شاخه ای از ارغوان، ما را بس است
لحظه هایی از تبسم، از نسیم
در نگاه عاشقان، ما را بس است
ما تهی دستان عاشق پیشه ایم
سفره لبخند و نان، ما را بس است
آنقدر در زمین لطافت هست
که به آن روز و شب رکوع کنی
خشم را بسپری به آب روان
با کمی مهر سّد جو کنی
بروی با بهانه ای زیبا
ناگهان عشق را شروع کنی
آنقدر شعر خوب و زیبا هست
که بخواهی به آن رجوع کنی
آسمان حدّ همطرازی تُست
گر به زیر آیی و خضوع کنی
شب یلدا بدون پایان نیست
می توانی از آن طلوع کنی
در چشم هایم غرق شو….
و هزار و یک بار به حرمت..
دقایق عشق پاکی که برایت سپری کرده ام..
لبخند بزن …
چترها را بايد بست
زير باران بايد رفت
فکر را خاطره را زير باران بايد برد
با همه مردم شهر زير باران بايد رفت
دوست را زير باران بايد ديد
عشق را زير باران بايد جست
زلال باش
فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی
یا دریای بیكران
زلال كه باشی ، آسمان در تو پیداست