چه حال و روز خوشی داشت آدمی، آن روز
که روی شانه او بیل بود جای تفنگ
درخت و گندم، مهر و امید می پرورد
نه تلخکامی و وحشت، نه زشت نامی و ننگ
●
تو خود به یاد چه می افتی از تبسم گل؟
تفنگ ها همه یاد آوران تابوت اند
جهان چگونه به دست بشر جهنم شد؟
جهانیان همه قربانیان باروت اند
●
چه روزگار بدی، هر قدم که می گذری
دو نوجوان مسلسل به دست ایستاده ست
ز چار سوی جهان، هر خبر ز نوع بشر
برادری که به تیر برادر افتاده است
●
سرم فدای تو ای پیر مرد بیل به دوش
که تار و پود تو در کار آب و آبادی ست
نبینمت دگر ای نوجوان، تفنگ به دست
که دسترنج تو جز خون و مرگ و وحشت نیست
دلــــم بالــکنی می خواهـــد رو به دریا…
و کمی بـاد خنکــــ و تاریکـــــی …
یکــــ فنجان بــزرگــــ قهوه …
یکـــ جرعه تـ♥ـو … یکــــ جرعه من …
و سـکوتـــی که در آن دو نگـــاه گـــره خـــورده باشـــد …
بی کلام…
میـــــدانی…!؟
دلــــم یک "من" می خواهــد بـــرای تــو
و یک "تــو" تـــا ابــــد بــرای من
ویک فانوس که چراغ راهمان باشد
و باز هم 3نقطه های بی پایانِ من…
همه چشم اندازها وقتی زیباست
که نمره ی عینک مهربانی شما 20 باشد …
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتى همه عمر
دیدى که چگونه گور بهرام گرفت
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمى به شادمانى گذران
درطبع جهان اگر وفایى بودى
نوبت به تو خود نیامدى از دگران
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه اى و در خواب شدند
آفتاب که می تابد
پرنده که می خواند
و نسیم که می وزد
با خودم
میگویم
حتما حال تو خوب است که
جهان این همه زیباست ……
اون لبخندی که برای پنهان کردن دردت میزنی
لبخند خداست به بنده اش
اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه،
تمام مشکلاتو حل میکنه…
حضــور هيــــچ كــــس در زنــــدگـــي مــا اتــفـــاقــي نــيــست
خــداونــد در هـــر حــضــوري رازي نــهان كــرده بــراي كــمــال
خـــوش آن روزي كـــه دريــابـــيــم راز حــضـــور يــكــديـــگـــر را
درقلبی که شاد میکنی،
درلبخندی که به لب می نشانی،
خدا با من است. خدا با توست
خدایمان را آشکار کنیم…
باران باش و ببار….
نپرس پیاله های خالی از آن کیست ؟؟؟؟
آرزویت را برآورد میکند ، آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند .
زنــــدگی می کنم
حتی اگر بهترین هایم را از دست بدم!!!
چون این زنـــدگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم می سازد
بگــــذار هرچه از دست می رود برود،
من آن را می خواهم که به التــــماس آلوده نباشد،
حتی زنـــــدگی را…