متنفرمـ
از تمام قهوهـ های تلخــــــــــــــــــــــــــــی
کِهـ
تورا قسمتـِ…
فالــــــــــــــــــــم نمی کند…
نقـش یـــک درخــت خشک را
در زنـدگی بازی میکـنم !
نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم
یا هیزم شکن پـیــر!
گفت : دعا کنی، می آید؛
گفتم : آنکه با دعایی بیاید به نفرینی میرود؛
خواستی بیایی،
با دعا نیا، با دل بیا ...!!
من از چشمات دل کندم
با اینکه زندگیم بودی
میدونستم یه روزی میری
ولی نه به همین زودی
من از رویات خط خوردم
من از چشمه تو افتادم
چقد اسون دل کندی
چه راحت بردی از یادم
به دنیای تو وابستم
ولی رد میشیم از حسم
باید باور کنم رفتی؟
میدونم اخره قصه ست.


قلبت را آنقدر از عاطفه لبریز کن که اگر روزی افتاد و شکست
همه جا عطر گل یاس پراکنده شود
برگـَـــرد..
يادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـي..
نمي خواهم عُــمري به اين اميد باشَـــ ـــ ـم
كه براي بُردنَش بر مي گردي ..
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته
آسمان پر باران چشم هایم
بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه
بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد
وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟
ہیـــــچوقت ڪســے رو پــس نــزטּ ڪہ ,
בوستــ♥ ــت داره . . . مراقــــــبتہ . . .
و نگرانــــــــــــت میشــہ . . . !
چـــون یــڪ روز بیــבار میشـــے و میبینــے . . .
مـــــــــاه رو از בســــت בاבے . . .
وقتــے ڪہ בاشــتے ســـــــتاره ها رو میشـــمرבے . . . !

.jpg)
و هیچـكس نفہِمید كہِ چہِ شدم . . .
نہِ ماہِ بودم نہِ خورشید . . .
اما هیچ دلے سراغ مرا از آسمان تنہِایے اش نگرفت
گویے ابرها هیچ اند
و فقط ابرند و باید ببارند . . .
و تنہِا باریدم . . .
خستہِ ام . . .

.jpg)
نگاہت را بہ ڪسے بـבوز ڪہ قلبش برای تو بتپہ
چشمانت را با نگاه ڪسے آشنا ڪـטּ ڪہ زنـבگے را בرڪ ڪرבه باشہ
سرت را روی شانہ ہاے ڪسے بگذار