ﺍﻟﻮ ﺳﻼﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ؟
ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﻣﺰﺍﺣﻤﯽ ﮐﻪ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ …
ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﻟﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﯾﮏ ﺻﺪﺍﺳﺖ …
ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺳﻼﻡ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﺳﺪ٬ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺟﺪﺍﺳﺖ؟
ﺍﻟﻮ….
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻗﻄﻊ ﻭ ﻭﺻﻞ ﺷﺪ!
ﺧﺮﺍﺑﯽ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﮐﻪ ﻋﯿﺐ ﺳﯿﻢ ﻫﺎﺳﺖ؟؟؟
ﭼﺮﺍ ﺻﺪﺍﯾﺘﺎﻥ ﻧﻤﯿﺮﺳﺪ ؟ﮐﻤﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ٬
ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﭼﻄﻮﺭ؟ﺧﻮﺏ ﻭ ﺻﺎﻑ ﻭ ﻭﺍﺿﺢ ﻭ ﺭﺳﺎﺳﺖ؟
ﺍﮔﺮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﻫﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﮐﻨﻢ …
ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺩ ﻫﺎ ﺷﻔﺎﺳﺖ !
ﺩﻝ ﻣﺮﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺗﺎ ﺳﺒﮏ ﺷﻮﻡ٬
ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎﺳﺖ …
ﺍﻟﻮ٬ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ٬ ﺑﺎﺯ ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﺷﺪﻡ٬
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ٬ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ…
ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍﺳﺖ!…
دلتان سرشار از عشق به خدا
که سلطان عشق هاست.!!
همیشه هم دنیا بد نیست !!
گاهی ی نفر
با نفس هایش…با نگاهش…با کلامش…با وجودش…با بودنش…
بهشتی میسازد از این دنیا برایت ک دیگر بدون او،
بهشت واقعی را هم نمیخواهی …
در دفتر شعر من صدا پنهان است
یک رود پر از ستاره در جریان است
من در سر خود ابر زیادی دارم
جیب کلمات من پر از باران است
ﭼﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﯾﯽ ﺑﯿﻦ ﻣﺎﺳﺖ …
ﻭ ﭼﻪ ﮊﺭﻓﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﺴﺖ ﺗﻮﺳﺖ
ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
ﺩﺭ ﺗﻮﻣﺤﻮ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ
ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺩﺭ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻢ …
ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ ﭘﺮ ﻣﻌﻨﺎ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﻫﻢ ﺗﻬﯽ ﺍﺳﺖ …
ﭼﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﻭ ﭼﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯼ ﭘﺮ ﻗﺪﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ٬
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ !…
گاهی باید از نو شروع کرد
گاهی باید همتت از خودت بزرگتر باشد
گاهی نباید برف و یخبندان را بهانه کرد
گاهی باید با با کفش هایی محکم حرکت کرد
مهم نیست که دنیا بزرگ و بی رحم است و تو کوچک و ضعیف
گاهی باید از نو شروع کرد
می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود
عشق تنها در آغوش مادر خلاصه می شد
بالاترین نقطه ی زمین شانه های پدر بود
و بدترین دشمنانم خواهر و برادرهای خودم بودند
تنها دردم زانوهای زخمی ام بودند
تنها چیزی که می شکست اسباب بازیهایم بود
و معنای خداحافظ تا فردا بود…
دل از من برد و روی از من نهان کرد / خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود / خیالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم / که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گویم که با این درد جان سوز / طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من / صراحی گریه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است / که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت / که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی / که تیر چشم آن ابروکمان کرد
کسی هرگز نمی داند …
چه سازی می زند فردا
چه می دانی تو از امروز ،
چه می دانم من از فردا …
همین یک لحظه را دریاب ،
که فردا قصه اش فرداست … !
گر زلف پریشانت، در دست صبا افتد
هر جا که دلی باشد، در دام هوا افتد!
شادی کودکانه ام را به رخ دنیا می کشم تا سختی هایش را به رخم نکشد.
می خندم، پوست می اندازم از فرط شادی، غم ها را از پنجره ی دیدگانم کنارمیزنم و
می گشایم پنجره را به روی خوشبختی.
گامهای معصومانه ی افکارباردیگر نسیم وار، احساسم را نوازش می کند.
دستان خیال را برچانه ی دیدگانم می گذارم و
مرور می کنم هرچه از خاطرات شیرین را و
پاره می کنم چک نویسهای خاطرات تلخ را.
صبوری باید دراین وانفسای بی کسی.
طاقچه ی قلبم پراست ازگلدانهای یاسهای وحشی.