انعکاس چیزی باش که میخواهی در دیگران ببینی
اگر عشق میخواهی،عشق بورز
اگرصداقت میخواهی،راستگو باش
اگر احترام میخواهی،احترام بگذار …
با شاد بودن… زیبا بودن…
رنگی بودن… خندیدن…
رقصیدن… و آواز خواندن هم میتوان به بهشت رفت…
کافیست… خوب باشیم و انسان…
زندگی به تو میخندد هنگامی که ناراحتی.
زندگی به تو لبخند میزند هنگامی که خوشحالی.
زندگی تسلیم تو میشود هنگامی که دیگران را خوشحال میکنی
زندگی بی نهایت زیباست تو آمدی که از زیباییش لذت ببری
زیبایی در هر چیزی هست، اگر بخواهی که ببینی
زنـدگـی مـوسـیـقـی گـنـجـشـک هـاسـت
زنـدگـی بـاغِ تـماشـایِ خـداسـت…
زنـدگـی یـعنـی هـمیـن پــروازهـا
صــبـح هـا
لـبـخـنـدهـا
آوازهــا…
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
عاشقم،
اهل همین کوچه ی بن بست کـناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا ؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی …
منِ دلداده به آهی
بنشستیم،
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت، همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب، تو را تنگ در آغوش بگیرم…
رحمان نصر اصفهانی
به جای دسته گلی که فردا بر سر مزارم می گذاری ،
امروز به شاخه گلی کوچک یادم کن
به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم نثار می کنی .
امروز با تبسمی شادم کن
به جای آن متن های تسلیت گونه ای که فردا در روزنامه ها می نویسی .
امروز با پیغامی کوچک خوشحالم کن
من امروز به تو احتیاج دارم نه فردا……..
دستانم بوی گل می داد
مرا گرفتند
به جرم چیدن گل
به کویر تبعیدم کردند
و یک نفر نگفت
شاید گلی کاشته باشد
همین که هستی
همین که لابلای کلماتم نَفَس میکشی. . .
راه میروی ، در آغوشم میگیری. . .
همین که پناه ِ واژه هایم شده ای
همین که سایه ات هست
همین که کلماتم از بی "تو"یی یتیم نشده اند!
کافیست برای یک عمر آرامش…
ماندن
به پای کسی که دوستش داری
قشنگ ترین اسارت زندگیست…